سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خود پسندیدن آدمى ، یکى از حسودان خرد اوست . [نهج البلاغه]

معیار

خانه

پارسی بلاگ

مدیریت

پست الکترونیک

شناسنامه


9:21 صبح سه شنبه 88/1/18

پندنامه

نویسنده: عاطفه

 

وقتی ضیرزنی را پسر به سفر رفته بود و مدت غیبت او امتداد پذیرفته . روزی آن زن طعام می خورد. درویشی به در خانه آمد و گفت: اگر کسی غایبی دارداز برای سلامتی آن غایب همه طعام در راه من نهد. آن زن آن طعام را پیش سائل برد سائل دعا کرد و برفت بعد از مدتی پسر او از سفر باز آمد و احوال خود شرح داد. گفت: آفریدگار – سبحانه تعلی – به فضل و کرم خود مرا نگاه داشت و به برکت دعای تو از مهالک خلاص یافتم. روزی به درازگوشی نشسته بودم و در بیشه ای می رفتم ، ناگاه شیری شرزه از پس درختی حمله کرد و پنجه بر کفل درازگوش زد و ناخن او در جامه من بماند. پس از پشت ستور افتادم . مرا در بیشه کشید و خواست مرا بکشد. پیری دیدم با جامه سفید بیامد و گردن شیر بگرفت و سوی خود کشید و مرا گفت : ای جوان به سلامت برو « هذا لقمه بلقمه » ( این لقمه را در کار آن لقمه کردیم ) و معنی این سخن فهم نشد. از آم جا برون آمدم و از چنان ورطه خلاص یافتم. مادر او حال صدقه خویش بیان کرد. جوان را معلوم شد که ان صدقه رد بلا و بدرقه راه او بود. چنان که سیدالمرسلین فرموده است: الصدقات یرد البلا. صدقه بلا را رد می کند.

قدر عافیت کسی داند که به مصبتی گرفتار آید.

پادشاهی با غلامی در کشتی نشسته بود. غلام تا آن زمان دریا را ندیده بود و کشتی سوار نشده بود. گریه و زاری سر داد و لرزه بر اندامش افتاده بود. هرچند که به او می گفتند که مشکلی وجود ندارد اما او آرام نمی گرفت. حکیمی در کشتی بود، به پادشاه گفت: اگر فرمان دهی من او را آرام خواهم ساخت. پادشاه با خرسندی پذیرفت. حکیم دستور داد تا غلام را به دریا انداختند. بعد از چند بار غوطه زدن در آب او را گرفتند و در کشتی آوردند. غلام رفت و آرام در گوشه ای از کشتی نشست.پادشاه متعجب از حکیم پرسید: در این کار چه حکمتی بود؟ حکیم پاسخ داد:او از اول محنت غرق شدن را نچشیده بودو قدر سلامتی در کشتی را نمی دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار شده باشد.

ای پسر تو را نان جوین خوش ننماید          معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف                  از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

ابله کیست؟

پادشاهی به ندیم خود گفت: نام ابلهان این شهر را بنویس. ندیم گفت: به شرط این که نام هرکس را که بنویسم مرا سرزنش و تنبیه نکنی. پادشاه قول داد که چنین نکند. همان اول نام پادشاه را نوشت. پادشاه گفت: اگر ابلهی مرا ثابت نکنی  تو را مجازات می کنم. ندیم گفت : تو براتی به مبلغ صدهزار دینار به فلان نوکر خود دادی که به فلان شهر دوردست برود و آن را نقد کند و بیاورد. پادشاه گفت: درست است. ندیم گفت: او در این شهر نه زمینی دارد و نه زنی و نه فرزندی، اگر آن مبلغ را بگیرد و به شهر دیگری رود که پادشاهی دیگر داشته باشد و از قلمرو و اختیار تو خارج باشد چه می گویی؟ پادشاه گفت: اگر او از ما روی نگرداند و پول را بیاورد تو چه می گویی؟ ندیم گفت: در آن صورت نام تو را از شمار ابلهان برمی دارم و نام او را می نویسم.

خواهش دعا

شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق(ع) آمد و گفت: درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزق بدهد که بسیار فقیر و تنگدستم. امام (ع) فرمودند: هرگز دعا نمی کنم. گفت: چرا دعا نمی کنید؟ فرمودند: برای این که خداوند راهی را برای این کار معین کرده است خداوند امر کرده است که روزی را بجویید و طلب کنید. اما تو می خواهی که در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی.


نظر شما ()



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]

تعداد بازدید:48515

امروز:126

دیروز :41

 RSS 

پیوندهای روزانه
کاروان [10]
انصاریان [12]
پارست [12]
پرسمان [11]
دانلودکتاب [9]
شعر [7]
دانشنامه [41]
فرهنگسرا [8]
ادبیات [11]
پایگاه های شیعه [7]
[آرشیو(10)]

درباره خودم

معیار

لوگوی خودم

معیار

آرشیو

فروردین 1388
اردیبهشت 1388

اشتراک